آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان داداشي نت (هر روووز بروووز) و آدرس dadashineet.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
اندازه پسر خودم بود. سیزده چهارده ساله. وسط عملیات یک دفعه نشست.
گفتم :((حالا چه وقت استراحته بچه ؟))
گفت:((بندپوتینم شل شده, می بندم راه می افتم.))
نشست ولی بلند نشد. هردو پایش تیر خورده بود. برای روحیه ما چیزی نگفته بود.
اسمان مال انهاست
آن اوایل که آمده بود وقتی سربه سرش می گذاشتیم چیزی نمی گفت.
کوچک بودنش را چماق کرده بودیم می کوبیدیم توی سرش. یک بار که دیدمش گفتم :((بچه !تو دیگه برای چی اومدی جبهه؟))
این بار سرش را پایین نینداخت,لبخندی زدو گفت:((آخه پدرجان شما دیگه دیر یازود رفتنی هستین,اومدم تفنگتون روی زمین نمونه.))
از ان به بعد مواظب بودم وقتی صدایش میکنم کلمه بچه را استفتده نکنم.
آرام و بی صداگریه میکردپسرک. زانوهایش را جمع کرده بود توی شکمش و کز کرده بودگوشه تخت.
توی بهداری پانسمانش کرده بودیم ومنتظرآمبولانس بودیم که بفرستیمش عقب.
سراغش رفتم و گفتم :((جونت سلامت! شانس اوردی که ترکش فقط انگشتات رو برده . اگه هنوزم درد داری یه مسکن دیگ بزنم؟))
نگاهم کرد. باپشت دست چپش اشکهایش را پاک کرد و گفت:((درد ندارم . فقط نمی دونم حالا چطوری تمرین ها و درس هامو بنویسم.!))
شهیدرجب بیگی
از یک سو باید بمانیم که شهید آینده شویم,و از دیگر سو باید شهید شویم تا اینده بماند.
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند,,و هم باید بمانیم تا فردا شهیدنشود.
عجب دردی,چه می شد امروز شهید می شدیم تا دوباره فردا شهید شویم...
دفاع مقدس
شهید حسن خاکسار
آنان که رفتند کار حسینی کردند...
آنان که ماندند باید کاری زینبی بکنند...
وگرنه از یزیدیند...
به خاطر جدا نماندن از رفقا,بالاخره خودش را راضی کرد که برای اولین بار از سهمیه جانبازیش استفاده کند.
مدیر کل بنیاد ذیل درخواست کتبی اش را اینگونه نوشت:
((اختصاص یک قبر از سهمیه جانبازان در مجاورت قطعه شهدا به نامبرده بلامانع است))
داستانهای کوتاه وآموزنده
برادر رزمنده سلام . من یک دانش آموز دبستانی هستم .خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.
بامادرم رفتم ازمغازه بغالی کمپوت بخرم.قیمت آنها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25تومان بودو ازهمه ارزانتر بودرا نمی توانستم بخرم .
آخرپول ما به اندازه سیرکردن شکم خودمان هم نیست.در راه برگشت کنار خیابان این قوطی کمپوت خالی راپیداکردم وبادقت شستم.
حالا یک خواهش ازشما برادر رزمنده دارم. هر وقت تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم وفکر کنم که توانستم به جبهه ها کمک کنم.
بچه ها توی سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند,آب خوردنی که همراهش ریختن چندقطره اشک بود...
خاطرات شهدای دفاع مقدس
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
عضو شوید
عضویت سریع